به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) انتشارات امیرکبیر دو کتاب تازه از مجموعه «سرداران ایران» را منتشر کرد. این کتابها به دو خلبان شهید دوران دفاع مقدس میپردازند. مجموعه «سرداران ایران» سرداران و فرماندهان ایرانی را از دوران باستان تا روزگار کنونی در قالب داستانهایی در مجلداتی به قطع جیبی معرفی میکند.
کتاب «شیرمرد شیرود» نوشته محمدعلی جعفری، یکی از این آثار است که به زندگی شهید علیاکبر شیرودی، در پنج فصل میپردازد.
در صفحه 56 این کتاب میخوانیم: «یکبار دیگر هم تانکها طوری سنگر گرفته بودند که شیرودی حس کرد حسابی موی دماغ شدهاند. نیروهای عراقی بعد از اشغال بعضی از نقاط اطراف سر پل ذهاب، برای تانکهایشان سنگر ساخته بودند بطوری که از تانک، فقط لولهاش به چشم میآمد. هدفیابی تقریباً به صفر رسیده بود. با این کارشان نیروها را زمینگیر و بالگردها را توی آسمان سرکار گذاشته بودند. از هر راهی وارد شدند به در بسته خوردند. تانکها از سنگرهایشان بیرونبیا نبودند.
جا خوش کرده بودند و خیلی راحت مواضع را به توپ میبستند.
شیرودی چندین شب خواب و خوراک نداشت. نمیتوانست لحظهای فکر و ذکر تانکها را از خیالش بیرون کند. تا اینکه زد و بعد از چند شب باران گرفت. قطرات باران را که دید شستش باخبر شد که حتماً داخل سنگرها خبری میشود. پرید داخل پادگان و بچهها را خبر کرد.
درست حدس زده بود. وقتی رسیدند بالای سر تانکها، دیدند آنها واقعاً مصداق بارز آن ضربالمثل شدهاند که: «مثل خر در گل گیر کرده است!»
تانکها توان تکان خوردن نداشتند. هنگام بارش باران، سنگرها آب گرفته و مجبور شده بودند بزنند بیرون. اوضاع بیرون هم که چنگی به دل نمیزد. مسیر باتلاقی شده و گیر افتاده بودند. حالا فقط میتوانستند جکهایشان را بچرخانند و شلیک کنند. ولی آنقدر زیاد بودند که با این اوصاف باز هم جفتکپرانی میکردند.
بیهوا شلیک کردنهایشان قدرت مانور بالگردها را کم میکرد. تنها مأمنی که بالگردها میتوانستند به آن پناه ببرند تپهای بود که از پشت آن تیراندازی میکردند. شده بود مثل قایمموشکبازی. بالگردها با سرعت ارتفاع میگرفتند شلیک میکردند و سریع به گودال پشت تپه فرو میرفتند. همزمان هم موشکهای تانکها به دور و بر تپه برخورد میکرد. در ابتدا هیچکدام از گلولهها به بالگردها نخورد. ولی گلولایهایی که بر اثر انفجار به روی شیشه بالگردها نخورد. ولی گلولایهایی که بر اثر انفجار به روی شیشه بالگردها نشسته بود دست کمی از گلوله نداشت. کاملاً جلوی دید خلبانان را میگرفت.
آنها چشمهایشان را تیز کرده و به سمت جلو خم شده بودند تا ذرهای شیشه تمیز برای دید پیدا کنند. برفپاکنها را هم که میزدند بدتر میشد که بهتر نمیشد. اکبر با روزنه گوشه سمت چپ شیشه جلویش را میدید. موشکهایشان رو به اتمام بود که تصمیم بر عقبنشینی گرفتند.
از زمانی که این تصمیم را گرفتند توپخانه عراق هم شروع کرد. انگار تمام ارتش ایران آن پشت جمع شده است و عراق میخواهد دخلش را دربیاورد. مگر میشد از پشت تپه بیرون آمد. خلبان بالگرد همراه شیرودی که هیچ مهماتی نداشت گفت: من همین جا هستم. اگر کاری از دستم برمیآید بگویید؟»
کتاب «ققنوس» دیگر مجلد تازهنشر انتشارات امیرکبیر در گروه «سرداران ایران» است. این کتاب را زینب عطائی درباره شهید احمد کشوری به نگارش درآورده است.
در صفحه 53 این کتاب آمده است: «صبحها قبل از طلوع آفتاب لودگیری میکردند و راه میافتادند سمت زرینآباد و قسمت شرق دشت مهران عملیات انجام میدادند. بعد میرفتند ایلام لودگیری میکردند میرفتند پولک، شرق دریاچه سد کنجانچم. گلولههایشان را میزدند. بعد ناهار میخوردند میرفتند شمال میمک. عملیات انجام میدادند. توی کوهها توله خرسی هم بود بلند میشد برایشان ادا و اصول درمیآورد.
نقشه این عملیات را هر شب توی استانداری خودشان میکشیدند. دستور خاصی هم از بالا نمیدادند بهشان. انگار کسی نمیدانست اوضاع اینقدر وخیم است بهجز آنها که هر روز منطقه را از بالا دور میزدند و عراقیها را میدزدیدند که بهراحتی پیشروی میکنند.
ساعت یازده شب بود. احمد نشسته بود توی اتاق جنگ استانداری. رادیوی کوچک جیبیاش توی دستش بود. ابراهیمی نقشه را اینطرف و آنطرف کرد. مشهدی گفت: نقشهخوانی شما هم خوبهها.
ابراهیمی گفت: به پای شما نمیرسه.مشهدی نگاهی کرد به احمد و گفت: جریان چند شب پیشو گفتی برای آقا؟! احمد انگار حواسش نبود.
خودش شروع کرد به تعریف کردن: چند شب پیش دم غروب با بچهها داشتیم از عملیات برمیگشتیم که خوردیم به یه ستون عراقی. من و احمد خلبان یکی از کبراها بودیم. من دیدم احمد توی آیینه نگاه میکند. گفتم: چه؟ گفت: میتونیم اینا رو بزنیم؟ گفتم: چرا نتونیم؟
وقتی حمله کردیم به ستون، آفتاب داشت غروب میکرد. آفتاب علیه ما بود و منطقه هم خطرناک. نزدیک غروب بود که ما از حالت اختفا خارج شدیم و اوج گرفتیم. ستون نیروی عراقی روی جاده مهران در حال حرکت بودند. اول طول ستون کم بود ولی هرچه پیشروی میکردن تعدادشون بیشتر میشد چون دو طرف جاده قرارگاههای عراقی قرار داشت و مدام نیرو به انتهای ستون اضافه میشد.
احمد گفت: باید دو تا هلیکوپتر کبری با هماهنگی یکدیگر و چسبیده به زمین پیش بریم و همزمان تیراندازی کنیم. شرط موفقیتمون اینه که با دقت کار کنیم و هدف رو بزنیم. نه اینکه فقط گلولهباران کنیم. از فاصله دوهزار متری شروع کردیم به زدن کامیونها و نفربرها. عمود به ستون حرکت میکردیم و زیگزاگ تا گلوله نخوریم.»
این دو اثر را انتشارات امیرکبیر با شمارگان 500 نسخه، قطع جیبی و به بهای هر کدام 40هزار ریال روانه بازار نشر کرده است.
برای اطلاعات بیشتر درباره کتاب «شیرمردِ شیرود» به نشانی زیر مراجعه کنید:
برای اطلاعات بیشتر درباره کتاب «ققنوس» به نشانی زیر مراجعه کنید: