محمد میلانی در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اظهار کرد: از زمانی که مفاهیم زیبایی شناسی فلسفی با مفاهیم زیبایی شناسی از حیث صرفاً هنری، چه هنر انتزاعی و مفهومی و چه هنر تجسمی در غرب با هم تلاقی پیدا کردند، حوزه مطالعاتی به نام «فلسفه هنر» پیدا شد. این حوزه که امروزه برای متخصصان فلسفه هنر و پژوهشگران حوزههای هنری گسترهای آشناست دارای چنان وسعت و پویایی شده که نسبت به سایر حوزههای بین رشتهای به لحاظ فرم و کارکرد، مثال زدنی است.
وی افزود: تبدیل شدن زیباییشناسی هنر به حوزهای قابل نقد، مهمترین اتفاقی بود که در اثر این تلاقی پیش آمد. متاسفانه این اتفاق هنوز در تاریخ هنر ایران یا بهتر بگوییم در تاریخ هنر در سرزمینهای اسلامی رخ نداده است. معضل ضعف نقادی باعث شده تا امروزه شاهد بیرونقی و حتی نابودی هنرهای دینی و پژوهشهای مربوط به آن باشیم.
میلانی درباره دلایل وارد نشدن هنرهای اسلامی به حوزه نقد، گفت: شاید هنرمندان و متخصصان حوزه فلسفه هنر به دلایل مختلفی نتوانستهاند به این حوزه وارد شوند که از آن جمله میتوان به عدم شناخت حوزه هنر دینی، نوع مواجه دینداران و مبلغان دینی با هنر به مثابه هنر و نیز کج فهمی در میان منتقدان هنری و متخصصان فلسفه هنر که میپندارند ورود به بحث هنر دینی به مانند مواجه با گزارههای مالایطاق و غیر قابل تغییر دینی باشد، باعث این عدم پویایی شده است. در صورتی که هنر و در این مورد خاص، هنر دینی زمانی بزرگترین ضربه به آن وارد میآید که با آن به صورت ایدئولوژیک یا به تعبیری بهتر به صورت باید و نباید یا خوب و بد، برخورد شود.
مترجم کتاب «بودریار و هزاره» با اشاره به این نکته که تلقی ایدئولوژیک از هنر دینی بزرگترین عامل در عدم توسعه این گونه از هنر بوده در ایران و دیگر کشورهای اسلامی بود، گفت: این ایدئولوژیک شدن باعث بیتوجهی به مقوله نقد شد. متأسفانه در تاریخ ادب و هنر ایران هیچگاه نقد به معنای کامل و فلسفی به درستی نه خلق شده و نه شکل منسجمی به خود گرفته است. کمتر کسی دست به نقادی به مثابه امری فلسفی زده است.
میلانی ادامه داد: هنوز هم ما به درک درستی از معنای نقد نرسیدهایم. باید این را بپذیریم که نقد ماهیت و شاکلهای الزاماً فلسفی دارد. منتقد ما در هر حوزهای، از سینما گرفته تا نقاشی و... وقتی فلسفه نمیداند و به ابزار و شرایط نقادی به معنای افلاطونی- ارسطویی و کانتی واقف نیست چطور میتواند یک اثر هنری و حتی ادبی را نقد کند؟ اتفاقی که هم اکنون رخ میدهد و اکثر قریب به اتفاق نقدهای موجود نقد نیستند. توصیفهایی ایدئولوژیک مبتنی بر منظومه آموختههای به اصطلاح نقاد هستند. غافل از اینکه در مقوله هنر دینی نیز از همین ابزار و قواعد نقادی غربی باید استفاده کرد که منتقد نه تنها نمیتواند استفاده کند، بلکه به دلیل عدم التزام و تعهد به این ساختار نقادی، نقد هنر دینی در یک وضعیت بلاتکلیف و گنگ و مبهمی سیر میکند.
میلانی همچنین به عدم درک صحیح از مقولههایی چون «هنر متعالی» در ایران اشاره کرد و گفت: معضل بعدی زمانی رخ میدهد که با وجود بیمهری و عدم اطلاع صحیح از «ساختار اصلی نقادی» کسانی دم از شناخت هنر متعالی یا نقد مدرن و پست مدرن میزنند. منتقدان و مفسرانی که بحث نقادی هنر متعالی در دوره جدید را در اندیشههای فیلسوفانی چون فریدریش نیچه و لودویک ویتگنشتاین مشاهده میکنند، شاید به بیراهه نرفتهاند، اما آیا نوع نقادی تحلیلی و رویکرد نقادی نیچهای را میشناسند؟ آیا بر میزان تأثیر کانت، افلاطون و ارسطو بر نقادی تحلیلی واقف هستند؟ اگر هستند پس چرا یک اثر هنری بر اساس نقادی کانتی یا افلاطونی نقادی نمیشود؟ چرا منتقد تصور میکند هر اثر هنری یا ادبی را باید حتما از منظر پستمدرنها یا اصحاب تحلیل مورد نقادی قرار بدهد؟ اگر پاسخی بر این سوالهای ساده یافت شود مطمئن باشید که بسیاری از معضلات حوزه نقد هنری و ادبی ما حل میشود؟ و چون مطمئن هستم منتقدانی در این حد و اندازه نداریم، به اطمینان میگویم که فضای نقادی ادبی و هنری ما همچنان بحرانی و بیمایه خواهد بود.
این مترجم و محقق درباره جریانهای نقد در هنر نقاشی ایران در دهه 50 گفت: از اوایل دهه 50 مفهوم نقادی آثار هنری در حوزه نقاشی به صورت عجولانه و جدی وارد هنر نقاشی ایران شد و متولیان آن یا درسخواندههای نقاشی در اروپا و آمریکا و یا طیف وابسته به حرکتهای فرهنگی در دربار بودند که از جانب خود دربار حمایت میشدند. فارغ از هرگونه بحث سیاسی یا نگاه جزمی به هنر باید بگویم که پس از انقلاب این مساله در یک وضعیت کلی طرح شد که هنر و پدیدههای هنری جدید باید با آموزههای به کلی غیر مرتبط با نگاه گذشته تطبیق یابد و با ساختارهای متعهدانه و ملتزمگرایانه به آموزههای دینی تلفیق شوند. این نگاه در شرایطی شکل میگرفت که در تاریخ هنر ایران، ساختار هنر دینی را فقط و فقط در معماری و نقاشی میتوانستیم تا حدودی ببینیم. مثلاً نقاشیهایی که نگاهها و روایتهای عرفانی را انعکاس میدادند یا با روایتهای دینی و مذهبی و حماسی ــ ملی ما مرتبط بودند. حتی اینگونه آثار نه از طرف نقاشان دوره جدید ایران مورد توجه قرار میگرفتند و نه ارکان هنری وابسته به دربار از آنها حمایت مالی و معنوی میکردند.
وی افزود: اما به دلیل وفور سازههای قدیمی مبتنی بر هنر اسلامی و مهمترین طرحهای موجود در این معماری یعنی طرحهای اسلیمی و گنبدمحور، اگرچه به سمت معماری مدرن میرفتیم، اما سازههای معماری اسلامی برای هنرمندان ایرانی و سایر کشورها و نیز مردم عادی از مقبولیت ویژهای برخوردار بود. به عبارتی سادهتر آموزههای اسلامی را تنها میتوانیم در هنرهای نقاشی و معماری مشاهده کنیم. ولی به هیچ عنوان در تاریخ هنر اسلام ــ ایرانی نمیتوانیم موردی را پیدا کنیم که در جایی درباره تئاتر دینی یا ساختارهای درام و اصول تئات نویسی سنتی و یا مدرن غربی سخنی به میان آمده باشد یا نمایشنامهای در این ساختار و بر این اساس با آموزههای اصیل نقادی فلسفی، نقد شده باشند. در حوزه سینما نیز مفاهیمی نظیر سینمای دینی یا مذهبی یا سینمای عرفانی که امروزه هر از گاهی شنیده میشوند، الفاظی جدید هستند با یک دنیا تناقض ذاتی در وجودشان که اگر حرفی در این باره نزنم بهتر است.
میلانی در پاسخ به این سوال که چرا «اصول نقادی هنری» در بحث هنرهای اسلامی تاکنون وارد نشده است؟» گفت: دین مبین اسلام قرار نبود بهجز هنرهای فصاحت و بلاغت که قرآن نمونه بارز و بینقص آن است، با خود شاکلههای هنری جدید بیاورد تا اعراب شیفته آن شوند، اما در طول تاریخ اسلام این اشکال از اندیشمندان مسلمانان بود که نتوانستند مقولههای هنری را با آموزههای اسلامی تطبیق دهند. مسلمانان در دورههای مختلف تاریخی خود به دنبال هر چیزی بودند بهجز هنر ناب و متعالی. مگر نه اینکه جناب فارابی یا جناب کندی و یا مجدالدین جیلی در باب موسیقی رساله دارند؟ مگر نه اینکه در دورههایی بحث نقاشیهای روایی که امروزه به آن انیمیشن میگویند در دنیای اسلام وجود داشته است؟ مگر نه اینکه مبحث سماع خود نوعی رقص transcendental بوده است؟ مگر نه اینکه روایتهای گلستان یا منظومههای نظامی و عطار قابلیتهای تئاتری و به روی صحنه بردن دارند؟ اما این جریانها نتوانستند به معنای واقعی حرکتساز شوند.
این محقق در توضیح بیشتر گفت: اگر مسلمانان در طول تاریخ به این هنرها اهمیت میدادند، امروز ما وقتی در باب هنر اسلامی حرف میزدیم، فارغ از خواستگاه و مأمن هر هنری، چیزهای زیادی برای گفتن داشتیم و قطعاً شرایط هنری امروز در دنیای اسلام و ایران اینگونه نبود. اگر امروز در وضعیت هنری و ادبی ما نقد و نقادی به معنای واقعی کلمه و مفهوم مورد توجه قرار نگیرد و هر اثر ادبی و هنری مورد این ارزیابیهای سطحی و غیر تخصصی قرار گیرند و از آنها به عنوان نقادی یاد شود، دیری نمیگذرد که اصالت اثر یا پدیده هنری معنای واقعی خود را از دست میدهد. چیزی که میتوانم از آن به عنوان ابتذال فکری یا هنری یا عقدههای فردی در برابر یک اثر هنری یا ادبی یاد کنم.
محمد میلانی، مترجم، ویراستار و محقق حوزه فلسفه است. به قلم او تاکنون کتابهایی چون ترجمه «بودریار و هزاره» اثر كريستوفر هروكس، «هيتلر و نازيسم» نوشته لوئيس ال اشنايدر، مجموعه مقالات «ویتگنشتاین متفکر زبان و زمان» و مجموعه گفتوگوهای «سنت ترجمه آثار فلسفی در ایران» منتشر شده است.
ترجمه کتاب «تجربه و فرم» نوشته تیم بیسلی و رمان «فقط با یک گره» میلانی نیز در آینده نزدیک روانه بازار کتاب خواهد شد.
در اینباره بخوانید:
1ـ جباران: پژوهشهای تالیفی درباره هنر دینی اندک و منحصر به بازخوانی دیدگاههای اندیشمندان غربی است (اینجا)
2ـ ریختهگران: تدوین نظریه هنر اسلامی به شیوه غربی ممکن نیست/ وجه اسلامی بودن هنرها به عرفانی بودن آنهاست (اینجا)
3ـ سلیماننژاد: اغلب پژوهشهای موجود در زمینه هنر دینی فاقد توان زایشگری فکری و ذوقیاند (اینجا)
4ـ ربیعی: مبانی نظری هنر اسلامی در آثار متفکران مسلمان به صورت مستقل طرح نشده است (اینجا)
5ـ فرید قدمی: نمیتوان به هنر و ادبیات پسوند متعهد اضافه کرد/ هنر دینی صرفا پدیدهای فرهنگی است (اینجا)