خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- جمال میرصادقی: ادبیات داستانی ما با اینکه ادبیاتی درخشان است و در سطح جهانی نوشته میشود، هیچگاه به قدر کافی ترجمه نشده است. این آثار نه تنها به قارههای اروپا و آمریکا راه نیافته بلکه میان کشورهای همسایه هم به درستی شناخته نشده است.
متاسفانه در ایران کسی دلسوز ادبیاتداستانی نیست تا چه رسد به ترجمه این آثار. اگر هم کاری ترجمه شده به شکل جسته گریخته و برای دانشگاههای غربی آن هم با شمارگان محدود بوده است. در واقع این آثار برای تدریس در دانشگاه ترجمه شده و تأثیر و بازتابی میان عموم مردم و روشنفکران دیگر کشورها نداشته است؛ مثل «سوشون» سیمین دانشور که توسط ناشری دانشگاهی به چاپ رسیده و یک استاد ایرانی آن را ترجمه کرده است.
در قیاس با ایران میتوان وضع ادبیاتداستانی را در کشور ترکیه بررسی کنیم. در زمان آتاترک بدون آنکه به ایدئولوژی خاصی توجه شود و بدون اینکه آن کشور نویسندهای را از خود بداند یا نداند، ادارهای تأسیس شد که در آن نویسندگان معتبر مشغول به کار شدند. آنها آثار درخشان نویسندگان ترکیهای را انتخاب میکردند و این آثار به زبان فرانسه ترجمه میشد.
نویسندگانی که آتاترک انتخاب کرد، هم مورد قبول مردم بودند و هم روشنفکران آن زمان ترکیه. همین کار باعث شد ارتباط ادبی ترکیه با کشورهای اروپایی تقویت شود. داستانهای ترکی نخست به زبان فرانسه و از طریق زبان فرانسه به انگلیسی و آلمانی ترجمه میشد. ادبیاتداستانی این کشور از همین راه و به همین طریق به جهان شناسانده شد. دلیل همه موفقیت ادبیاتداستانی ترکیه را همین موضوع میدانم. آنها این پایهگذاری را از سالهای قبل انجام دادند و امروز از این برنامهریزی نتیجه گرفتهاند.
باید قبول کنیم که امروزه ادبیاتداستانی ما بر خلاف ادبیات ترکیه و امریکای لاتین جایی در جهان برای خود باز نکرده است. ادبیاتداستانی ترکیه اگر جزو ادبیات شناخته شده دنیا محسوب میشود برای این است که آنها کپی رایت را پذیرفتهاند. دلیل نوبل نگرفتن نویسندگان ما هم نپذیرفتن این قانون است. در واقع آکادمی نوبل هیچ کاندیدای کشوری را که عضو کپی رایت نباشد به حساب هم نمیآورد.
با وجود اینکه ادبیاتداستانی ما به ویژه در زمینه داستان کوتاه در حد جهانی است ولی در معرفی آن در جهان کوتاهی شده است در حالی که به تجربه ثابت شده اگر به زبانهای دیگر برگردانده شود به آن توجه خواهد شد؛ بهعنوان مثال 30 سال پیش عروس ناشر مطرح باتمانقلیچ، کتابی را انتخاب کرد که در آن آثاری از سه نسل از نویسندگان ایرانی ترجمه و چاپ شد. مترجمان امریکایی و اروپایی از هر نویسنده یک دو داستان را ترجمه کردند. من در آن مجموعه دو داستان داشتم. از برخی نویسندگان بعد از انقلاب هم چند داستان در کتاب بود. این کتاب حسابی سر و صدا به راه انداخت و با همان کتاب نویسندگان متعددی از ایران شناسانده شدند. حتی در یکی از نقدهایی که بعدها بر این کتاب نوشته شد، مطبوعات آنسوی آبها نوشته بودند که داستاننویسان ایرانی با ظرافت و سنجیدگی از تکنیکهای غربی بهره میبرند. منتقدان غربی از خواندن این کتاب تعجب کرده بودند و میگفتند جالب اینجاست که در داستانهای نویسندگان ایرانی در عین حال فضای بومی هم منتقل شده و وجود دارد.
از نویسندگان وطنی که میتوانستند در جهان شناخته شوند ولی به دلیل ترجمه نشدن آثارشان دیده نشد میتوان به احمد محمود اشاره کرد. این نویسنده به مراتب از نجیب محفوظ بهتر مینوشت اما نجیب محفوظ نوبل ادبیات را دریافت کرد در حالی که محمود جز در مواردی محدود و به مدد چند ترجمه روسی، کسی خارج از ایران او را نمیشناسد. همچنین میتوانم ساعدی را مثال بزنم. چند سال پیش نویسندهای از چین برنده نوبل ادبیات شد. داستانهای او داستانهای وهمناک واقعگراست؛ یعنی داستان در عین حال که وهمناک است، فانتزی هم هست. این گونه آثار پیش از آنکه توسط این نویسنده چینی نوشته شود به قلم غلامحسین ساعدی در ادبیاتداستانی تولید و خلق شده بود اما این آثار فروغی نیافتند و به زبانهای اروپایی ترجمه نشدند چه رسد به اینکه نویسنده ایرانیاش جایزه نوبل ببرد.
متاسفانه امروزه در زمینه ترجمه کار مهمی انجام نمیدهیم. البته برخی آثار نویسندگانی که سفارشی مینویسند تبلیغ میشوند و شاید هم به دیگر زبانها برگردانده شود اما این اقدام هم کمکی به شناساندن ادبیاتداستانی ما نمیکند. جریانهای فرهنگی باید برای ترجمه آثار ادبی مدافع نویسنده و ادبیات باشند نه اینکه خطکشیها و مرزبندیها مهمتر از متن ادبیات شوند؛ در غیر این صورت همچنان در روی همان پاشنه خواهد چرخید.