خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)ـ از دولت قبل روند خصوصی سازی تئاتر در ایران آغاز شد و تعدادی سالنهای خصوصی با نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فعالیت خود را آغاز کردند. همچنین در این میان مهمترین سالنهای دولتی نیز از جمله تعدادی از سالنهای مجموعه تئاترشهر و همچنین تالاروحدت به سمت خصوصی شدن پیش رفته و این سالنها به گروههای تئاتری برای هرشب اجرا اجاره داده شدند. مساله تحریمها نیز در این میان نقش اساسی ایفا کرد.
بر اساس این روند کمکهای دولتی به تئاتر تقریبا قطع و اجراها برای درآمد بیشتر به گیشه متکی شدند. در این میان گروههای تئاتری برای کمتر شدن هزینههای خود، به صرفهجوییهایی اقدام کردند که یکی از آنها متاسفانه نادیده گرفتن حقوق نویسنده یا مترجم نمایشنامه بود. در سوی دیگر ماجرا، ناشران سالهاست که به دلیل گمان خود از درآمد مترجمان از محل اجرای نمایشنامه از دادن حقالتالیف به آنها خودداری میکنند. برای بررسی «حق مترجم» در چرخه اقتصاد تئاتر ایران با آراز بارسقیان، یکی از مترجمان پرکار نمایشنامه به گفتوگو نشستیم.
در دهه اخیر تئاتر ایران به سمت خصوصی شدن پیش رفته است. نظر شما درباره این مساله چیست؟ آیا این خصوصی شدن باعث بالاتر رفتن دستمزد نویسندگان یا مترجمان نمایشنامه شده است؟
به دلیل آنکه زیرساختهای لازم برای خصوصی شدن تئاتر وجود نداشت، این اتفاق باعث رخ دادن فاجعهای در تئاتر ایران شده است که من آن را تشریح میکنم. این مساله خصوصی سازی باعث شده تا ویرانسازی تئاتر از سوی خود تئاتر اتفاق بیفتد. تئاتر خصوصی به هیچ عنوان چیز بدی نیست. مانند لیگ حرفهای فوتبال میماند، مگر داشتن لیگ حرفهای بد است؟ اما آیا لیگ فوتبال ما حرفهای است؟ درست آنچه در فوتبال ایران اتفاق افتاد در تئاتر هم در حال رخ دادن است. هر تیمی که پول دارد بازیکنان بهتر میخرد و در نتیجه بیشتر میتواند بازی کند. تئاتر امروز ایران هم اینگونه شده است.
تئاتر یکی از مهمترین شاخصههای فرهنگی کشورهاست و نباید با آن مانند بازار آزاد برخورد کرد. در همه کشورهای جهان فرهنگ در دست دولتهاست و قطع شدن کمکهای دولتی ضربههای بزرگی به آن میزند. قطع شدن کمکهای دولتی در شرایطی رخ داده که تئاتر ایران توسعه نیافته است.
خصوصی شدن در شرایط توسعه نیافتگی چه ضربهای به نمایشنامهها ـ چه تالیفی و چه ترجمه ـ زده است؟
تئاتر امروز ایران «توهم توسعه»، «توهم پیشرفت» و در نتیجه «توهم آوانگاردیسم» دارد. توهم آوانگاردیسم را در تئاترهایی میتوان مشاهده کرد که هر روز به صحنه میروند و از همین اجراهایشان میتوان متوجه شد که چیزی به اسم نویسنده ندارند. نویسندگان متون این اجراها صرفا تنظیم کنندگانی برای صحنه هستند و همین اشخاص نیز توهم آوانگاردیسم را به جوانها و دانشجویان تئاتر منتقل کردهاند. این اشخاص باعث شدهاند که تئاتر فکر کند پیشرفته و توسعه یافته است پس میتواند خصوصی هم باشد و روی پای خودش بایستد.
در حال حاضر سالنهای خصوصی بسیاری در همین محوطه از میدان انقلاب تا چهارراه ولیعصر فعالیت دارند که صرفا نفس میکشند. به عنوان مثال نمایش «هندوانه» کار رحیم نوروزی در یکی از این سالنها چهارماه تمرین کرد، اما حتی یک تماشاگر هم نداشت و پس از چهارشب اجرا تعطیل شد. بنابراین این تئاترها مجبور میشوند بهجای تئاتر «شو» اجرا کنند و یا بازیگران چهره در سینما را با دستمزدهای کلان بیاورند تا بتوانند مخاطب جذب کنند. تازه این مساله آوردن چهرههای مشهور هم در بسیاری از موارد باعث جذب تماشاگر نشده است. چندی پیش نمایشی به نام پلیس با بازی پژمان جمشیدی، که این روزها بدل به چهرههای مشهور شده است، در یکی از این سالنها به صحنه رفت که شکست تجاری محض بود. کیفیت متن این تئاترها معلوم نیست و البته فرهنگ تئاتر دیدن هم در میان عامه مردم نهادینه نشده است. حال در این شرایط بغرنج شما به دنبال حقوق مادی و معنوی مترجم و یا نمایشنامهنویس هستید؟!
حق و جایگاه مترجم در این شرایط آب شده و دیگر وجود خارجی ندارد، چرا که اجراها به دلایلی چون توهم آوانگاردیسم و همچنین جذب مخاطب، فرسنگها فاصله دارند. متن و دیالوگهای آنها دیگر آنچیزی نیستند که مترجم برگردان کرده است. بازهم چندی پیش در یکی از این سالنهای خصوصی اجرایی دیدم با عنوان «شبی بیرون از خانه». این نمایشنامه را هرولد پینتر، نمایشنامهنویس معروف انگلیسی نوشته است. نام مترجم در بروشور این اجرا درج نشده بود در صورتی که این متن دوبار در ایران با ترجمههایی از احسان نوروزی و رضا دادویی منتشر شده است. من تنها چیزی که در این نمایش ندیدم هرولد پینتر و تفکراتش بود. بازیگران در صحنه میرقصیدند، میهمانی بود و دختری حرکات آکروباتیک انجام میداد، چیزی که اسمش را این روزها حرکات موزون گذاشتهاند. نقش مترجم اینجا کجاست؟ مشخص است که مترجم این حرکات را ترجمه نکرده است. حال در این چرخه شما میخواهید از بحث مالی مترجم صحبت کنید؟ من از شما این سوال را میپرسم که تئاتری با این وضعیت که چهار نفر بیننده هم ندارد چه سودی مالی دارد که میخواهد به مترجمش هم دستمزد بدهد.
وضعیت سالنهای رسمی مانند تئاترشهر و تالار وحدت چگونه است؟
همین فاجعه در این سالنها نیز اتفاق افتاده است. خانه تئاتر سالها «قرارداد تیپ» را تصویب کرده بود. در این قرارداد تعیین شده بود که مترجم و یا نویسنده اگر کار نخستشان است باید این میزان دستمزد بگیرند. بر اساس سابقه این دستمزد بالاتر میرفت و البته سال به سال نیز بر مبلغ مصوب شده مقداری بر اساس نرخ تورم اضافه میشد. نکته اینجاست که نویسنده و مترجم باید این پول را ار مرکز هنرهای نمایشی بگیرد. حال زمانی که مرکز بیان میکند که بودجه کم است و یا اصلا نیست، به خودی خود این قرارداد هم حذف شده و جای خود را به توافق مترجم و یا نویسنده با کارگردان اثر میدهد.
یعنی نرخ دستمزدهای مترجمان را کارگردانان تعیین میکنند؟
خیر، مساله اصلی ما مترجمان این است که اصلا درخواستی برای اجرا نداریم. من تاکنون 20 نمایشنامه ترجمه و منتشر کردم که شاید یکی از آنها هم اجرای عموم نداشته است. آیا نمایشنامه بد بوده است؟ خیر. آیا ترجمه بد بوده است؟ خیر، اگر بد بود که مخاطبان متن منتشر شده از آن استقبالی نمیکردند، هرچند که یک ترجمه متوسط هم میتواند اجرا بشود. حال چرا اجرا نمیشود؟ چون تئاتریهای ایران خود را آوانگارد میدانند و تئاتر آوانگارد هم نیازی به متن نمایشی ندارد. این بزرگترین مشکل تئاتر توهمزدهی آوانگارد حاکم بر ایران است. متون نمایشی تبدیل میشوند به هرچیزی جز متون نمایشی. در تئاترهایی هم که حالت تجاری دارند مانند اجرای «سقراط»، معمولا نویسنده و کارگردان یکنفر است. اینجا دیگر بحث مترجم مطرح نیست، چرا که کمتر پیش میآید در کشور ما نمایشنامه ترجمهای تجاری اجرا شود.
مشکل دیگر این است که به عنوان مثال به دلیل آنکه از هرکدام از نمایشنامههای شکسپیر پنج ترجمه در بازار کتاب موجود است، دیگر کارگردان نمیآید با مترجم جدیدی صحبت کرده و متن را کار کند، اگر هم پیش بیاید، بازهم کار به صورت دوستانه پیش رفته و جنبه تجاری خود را از دست میدهد. این مسائل نشان میدهد که چرخه اقتصادی ترجمه نمایشنامه در ایران بسیار معیوب است.
حیرتآور است که نمایشنامه در تئاتر حذف شود...
بله و در نتیجه تئاترهایی باب میشوند که نقش متن در آنها هیچ است. این نوع از تئاتر متاسفانه امروز رواج پیدا کرده که البته سابقه در دهههای قبل دارد. در دهه 30 تئاترهایی با عنوان «آتراکسیون» در لالهزار اجرا میشدند. در این گونهها تئاترها هدف جذب مخاطب با هر وسیلهای اعم از رقص، آواز و... بود. در حال حاضر نیز بدون داوری درباره کیفیت آثار، اجراهای آقای محمد رحمانیان نیز اینگونه است و باید به آن «نئوآتراکسیون» گفت. در اکثر تئاترهایی که به کارگردانی رحمانیان اجرا میشوند، در صحنه خواننده حضور دارد و یک کنسرت کامل اجرا میشود. در برخی قسمتهای این کنسرت نیز یک سری آیتمهای نمایشی نیز طراحی شده است. آخرین اجرایی که من از ایشان دیدم با عنوان «ترانههای محلی» وضعیت دقیقا به همین صورت بود. در ایران معمولا کنسرتهای موسیقی پرمخاطب هستند. حال من سوالی از شما میپرسم که «تئاتر ــ کنسرت» که بلیتش 25 هزار تومان است مخاطب بیشتری دارد یا کنسرتی که بلیتش 70 هزار تومان است. به همین دلیل این گونه تئاترها همیشه مخاطب دارد و چون این گونه آثار نیازمند تالارها و سالنهای مخصوص نمایش نیست، میتوان در همه جای ایران نیز آن را اجرا کرد. حتی آقای رحمانیان یکی از این دست آثار خود را در مشهد هم اجرا کرد. البته اجرای این گونه آثار به شرطی که کارگردان بپذیرد دارد «نئوآتراکسیون» اجرا میکند، هیچ اشکالی ندارد. این هم گونهای از تئاتر است که حضورش در کنار تئاتر فرهیخته لازم و شاید هم ضروری است.
اشاره کردید که در بروشور تئاتر «شبی بیرون از خانه» نام مترجم را درج نکرده بودند. دلیل این مساله چیست؟
دوگونه بوروشور و یا اعلان برای اجرا داریم. یکی اعلان اولیه که معمولا به صورت پوستر و بیلبورد است که در آن معمولا نام مترجم حذف میشود. در اعلان دوم که صرفا در بروشورهای کوچک است، گاهی اسم مترجم را درج میکنند. این مساله نشان میدهد که مترجم بیاعتبارترین فرد گروههای نمایشی است. یعنی اگر نمایشنامه «بوفالوی آمریکایی» نوشته دیوید ممت با ترجمه آراز بارسقیان بخواهد توسط کارگردانی به روی صحنه برود در تبلیغات و پوسترها نام «آراز بارسقیان» حذف میشود. فقط در بروشور کوچکی که داخل سالن به مخاطبان میدهند، نام مترجم درج میشود. حتی برخی گروهها کار وحشتناکتری کرده و در بروشور درج میکنند که بر اساس ترجمهای از آراز بارسقیان. اینجا دیگر بحث نابودی متن در تئاتر ایران میشود. کارگردان گمان میکند که از نویسنده اصلی بیشتر متوجه است و اصلا نمیخواهد متن نویسنده را اجرا کند میخواهد متن خودش را به روی صحنه ببرد.
ما تا نمایشنامه نداشته باشیم، نمیتوانیم به تئاتر توسعه یافته فکر کنیم. آثاری که امروز به روی صحنه میروند نمایشنامه ندارند و روی متن آنها تنها میتوان عنوان «نمایشنوشت» را گذاشت. این اصطلاح تنها در جریان تئاتر بیمار ایران مصداق دارد.
اینکه ما فکر کنیم برای اجرا نیازی به نمایشنامه نداریم، توهم آوانگاردیسم است. بُعد کارگردانی تئاتر آوانگارد در کشوری اتفاق میافتد که تئاترش حداقل توسعه یافته باشد. تئاتر تجاری و تئاتر هنریاش هر دو سرجای خود باشند و یکی باعث حذف دیگری نشود. در ایران امروز قضیه برعکس است و تئاتر تجاری باعث حذف تئاتر فرهیخته شده. حتی در سالنهای تئاتری مانند «تماشاخانه ایرانشهر» که زیرمجموعه دولت نیستند، نویسنده و مترجم کمترین جایگاه را دارند. در نتیجه متون شکننده و غیرقابل خوانش هستند.
این توهم آوانگاردیسم از چه زمانی در جریان تئاتر ایران شکل گرفت؟
از دوران پیش از انقلاب که تلویزیون ملی ایران تخم لقی به نام «کارگاه نمایش» را در دهه 40 کاشت. رضا قطبی به پشتوانه فرح دیبا قصد داشت تئاتر را از جریانی به جریان دیگر برساند و هنوز که هنوز آن مساله حاکم است. «کارگاه نمایش» بود که توهم نوگرایی و توسعه یافتگی را به تئاتر ایران تزریق کرد و باعث بیماری فعلی تئاتر ایران شد. تئاتری که در آن دوره، یعنی پیش از انقلاب و زمان شکلگیری کارگاه نمایش نابود شد، تئاتر بهرام بیضایی بود. یعنی تئاتری که جریان کارگاه نمایش جلو آن ایستاد تئاتر اجتماعی و پیشرویی بود، که با جامعه خود دیالوگ برقرار میکرد، اما تئاتری که کارگاه نمایش باعث ترویج آن شد، تئاتری بود که به نام زیباییشناسی دیالوگ را حذف میکرد.
نظر شما درباره شیوه کار و فعالیت ناشران حوزه نمایشنامه چیست؟
در سطح جهان یک گروه از ناشرانی هستند که تخصصشان نمایشنامه و فیلمنامه است که فعلا کاری به این ناشران ندارم. نکته اینجاست که عموم ناشران مطرح جهان، در کنار فعالیت اصلی خود بخشی از توان خود را نیز به انتشار نمایشنامه و فیلمنامه ـ هرچند به تعداد محدود ـ اختصاص میدهند. این فعالیت همه جانبه ناشران در زمینه انتشار نمایشنامه در صورتی است که تئاتر در این کشورها نیز توسعه یافته است.
مشکل ناشران ایرانی این است که همه به دنبال بازار هستند، هرچند که این مساله فی نفسه بد نیست. با هر ناشری که صحبت از ترجمه نمایشنامه میکنید، به شما پاسخ میدهد که نمایشنامه فروش ندارد. به نظر من این بیانصافی ناشران است که بخشی از درآمد سرشار خود از انتشار کتاب را صرف انتشار نمایشنامه نمیکنند. حذف نمایشنامه نوعی خودسانسوری است. اگر نمایشنامه فکر شده ترجمه و منتشر شود، قطعا بازار خودش را خواهد یافت. جلال آل احمد هم در دوران فعالیتهای خود در طی مقالهای در یکی از نشریات آن روزگار از ناشران انتقاد کرد که فقط رمان چاپ میشود و از انتشار نمایشنامه خودداری میکنند. انگار که چاپ نمایشنامه مایه آبروریزی است.
بسیاری از ناشران پولی برای مترجم نمایشنامه درنظر نمیگیرند و در بهترین حالت قراردادها این گونه است که 6 ماه پس از چاپ دوم نمایشنامه 10 درصد به مترجم تعلق میگیرد. دلیل آنها هم این است که ترجمه نمایشنامه فروش نمیکند. تازه مترجم نمیداند که توزیع ناشر چگونه است؟ آیا خوب توزیع کرده که کتاب فروش مناسبی کند؟
مهمترین مشکل مترجم پس از ناشر کتابفروشها هستند. بسیاری از کتابفروشها بخش نمایشنامه ندارند و اصلا نمایشنامه برایشان مهم نیست. البته فروشگاههایی هم که نمایشنامه برای فروش عرضه میکنند، کتابها را ذیل قفسه «تئاتر و سینما» قرار میدهند. نمایشنامه برای خود یک ابهت تاریخی دارد. مگر نویسندهای ـ منظورم کل نویسندههاست و نه فقط میان نمایشنامهنویسها ـ در تاریخ در سطح شکسپیر وجود دارد؟ داستایفسکی، شکسپیر و مثلا جیمز جویس در یک رده قرار میگیرند هرچند که شکسپیر صرفا نمایشنامهنویس بوده است.
یعنی مشکلی که در دوران جلال آلاحمد که خود نمایشنامه نیز ترجمه میکرد، وجود داشت هنوز رفع نشده است؟
جلال در آن مقاله نوشته بود که این چه فرهنگ بازاری غلطی است که ناشران دارند و بر اساس آن نمایشنامه منتشر نمیکنند؟ و این کلام نشان میدهد که مشکل مترجمان نمایشنامه از آن دوران تاکنون حل نشده است. بازنشر آن مقاله آل احمد برای شرایط امروز هم بسیار مفید است. این یک فاجعه اجتماعی و جامعهشناختی است که 70 سال پیش جلال یک مشکلی را مطرح کند و تا به امروز آن مشکل حل نشود. هیچکس هم کمر همت برای حل این مشکل نبسته است.
«بوفالوی آمریکایی» دیوید ممت، «آگوست در اُسیجکانتی» تریسی لتس، «زِبَر دست / زیر دست» سوزان لوری پارکس، «دفتر یادداشت تریگورین» تنسی ویلیامز، «چرخه کنتاکی» رابرت شنکن، «کلایبورن پارک» بروس نوریس و «قاشق، قاشق آب» كيارا الگریا هادس، نام شماری از نمایشنامههایی است که با ترجمه آراز بارسقیان روانه کتابفروشیها شدهاند.
بارسقیان در تالیف نمایشنامه نیز فعالیت داشته و دو نمایشنامه او با نامهای «گام زدن بر یخهای نازک» و «پرتره مرد ریخته» (هر دو مشترک با غلامحسین دولتآبادی) منتشر شدهاند. از میان این دو، نمایشنامه «گام زدن بر یخهای نازک» در سیویکمین دوره جایزه کتاب سال ایران (بهمن 1392) به عنوان اثر شایسته تقدیر انتخاب شد.