خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - «آلیس هافمن» در گفتوگویی از تمایلات خود برای فرار از واقعیت سخن میگوید و اظهار میدارد که برای او «خواندن و جادو همیشه در کنار هم قرار دارند.
گفتوگوی او را در زیر میخوانید.
روشن است که شما در کتاب جدید خود میخواستید درباره اینکه یک زن در دهه 1800 میلادی چگونه بوده است سخن بگویید.
در واقع همین طور است. وقتی برای بار اول «وودرینگ هایتز» (در ایران: عشق هرگز نمیمیرد یا بلندیهای بادگیر) را خواندم، درک نمیکردم که چرا «کتی» نمیتوانست با کسی که دوستش دارد ازدواج کند. قوانین مالکیتی و محدودیتهای اعمال شده بر زنان را درک نمیکردم. حتی اگر قوانین هم عوض شده باشد، همچنان محدودیتهای اجتماعی و دستورالعملهای وجود دارند که ما خودمان بر خودمان یا جامعه بر ما تحمیل میکند. حتی امروزه هم زن بودن همچنان سخت است.
آیا همنوایی با قوانین یا شکستن آن توسط شخصیتهای داستان شما پیرنگ داستان را شکل داده است؟
آنچه بیش از هر چیز شخصیت زن رمان را برای من جالب میکند، این است که او سرکش است؛ او میخواهد قوانین را زیر پا بگذارد و مهم نیست چه هزینهای را باید بپردازد. زنی است که دلم میخواست مثل او میبودم. آرزو میکردم که شجاعت و جسارت او را میداشتم.
خود شما در زندگی نویسندگیتان قوانین خاصی دارید؟
وقتی مینویسم به قواعد فکر نمیکنم. یک چیز بزرگ در نوشتن من وجود دارد؛ نوشتن تنها وسیلهای است که میتوانم با آن هر جا که بخواهم بروم.
چالشهای طبقات اجتماعی و نژادی محتوای اصلی کتاب است؛ اینطور نیست؟
بله. میخواستم نشان دهم که چطور طبقه اجتماعی و نژاد برساخته بشری، وقتی آنها را کنار بگذاریم دیگر واقعا وجود نخواهند داشت.
پسر زن داستان یک نقاش است؛ انگیزه شما برای به تصویر کشیدن زندگی یک هنرمند چه بود؟
برای خود من خیلی جالب است که ببینم چه شرایطی شخصی را به یک هنرمند بزرگ بدل میکند؛ اینکه چگونه «کامیلو پیزارو» (شخصیت نقاش داستان) پدر سبک امپرسیونیزم میشود؟ میخواستم به درون ذهن او و مادرش نفوذ کنم؛ مادر شخصیتی برونگرا دارد در این صورت چه انتظار دیگری از پسر او میتوان داشت؟ او در شمایل یک آنارشیست و سکولار بزرگ میشود. البته زندگی او را به صورت داستانی تصویر کردهام زیرا نمیخواستم یک کتاب تاریخ نوشته باشم. میخواستم به او زندگی بدهم.
مثل بقیه داستانهای شما این رمان نیز سرشار از جادو، داستانهای فولکلور و پریان است. چرا به این چیزها اینقدر علاقه دارید؟
از نظر من خواندن و جادو دو روی یک سکه هستند. در کودکی من همیشه در حال کتاب خواندن بودم؛ من یک کتابخوان خیالباف بودم و اینکه کتاب خواندن زندگی من را نجات داد. نخست با داستانهای فولکلور و قصههای پریان میخواندم و به قصههای مادربزرگ روسی خود گوش میدادم. درباره جادو خیلی مطالعه داشتم. نویسنده محبوب من «ادوارد ایگر» (نویسنده امریکایی داستانهای کودکان) بود. برای من ادبیات و جادو همیشه در کنار هم قرار دارند.
مادربزرگ چه قصههای برای شما تعریف میکرد؟
او وقتی درباره زندگی خودش سخن میگفت، برای من مثل داستانهای پریان بود. او از روسیه آمده بود؛ از جایی که رودها در تمامی سال یخزده بودند. اگر این قصهها نوشته نشوند، نابود میشوند و دیگر کسی نمیماند تا آنها را تعریف کند.
علاقه شما به تم تلاش برای بقاء و شفا از کجا ناشی میشود؟
خود من یکی از شفا یافتگان از سرطان هستم؛ از 17 سال پیش این بیماری در من وجود داشت اما حتی پیش از آن نیز من همیشه موضوع بقاء و ادامه زندگی علاقه داشتم. برای من این کتاب تلاشی است برای آموختن درسهایی از مبارزه برای زندگی زیرا خود من دوران سختی را برای مبارزه بیماری داشتم. و البته مدیون چیزهایی هستم که مردم برای ادامه زندگی تجربه کردهاند. جامعه مادر داستان جدید من یهودیانی هستند که از دادگاه تفتیش عقاید کلیسا فرار میکنند و سپس از اسپانیا به پرتغال رفتهاند. حس ادامه زندگی همیشه موضوع مهمی برای من بوده است.